محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

ورود به 13 ماهگی

پسر نازم امروز یک سال ویک ماه ویک روزته قربونت برم که روز به روز یه رفتار جدید میبینم ازت واین به معنی بزرگتر شدنته عزیزکم(مثلاً یه دو روز پیش تازه بیدارشده بودی ازت پرسیدم بریم دد شما هم گفتی نه بعد از سه چهار ساعت خودت شروع کردی به دد گفتن دوباره پرسیدم بریم دد وشماهم با دد تایید کردی). این روزا حسابی باهات مشغولیم خیلی از حرکاتت باعث خندوندنمون میشه وخوشحالمون میکنی(مثلاً دیروز شروع کردی به باز کردن چسب گشوها که به خاطر خودت چسب کاری شده بودن چقدر هم خوشحال بودی یا قیافتو یه جوری میکنی ودهنتو باز میکنی مثل شیر کوچولو خیلی بامزه میشی  ) الان تازه بیدارشدی فعلاً بای
31 ارديبهشت 1394

اولین بوسه

عشقم امروز چند باری که میبردمت حموم بشورمت میدیدم لبتو رو صورتم میچرخونی.منم متعجب از کار تو خیلی هم مشتاق بودم که بدونم چیکار میخواستی بکنی.تا اینکه شب بعد از دانشگاه که اومدم خونه مامان فاطمه دنبالت بعداز اینکه بغلت کردم دوباره  دیدم لبتو آوردی روصورتم منم تکون نخوردم ببینم چی میخوای بکنی  ودرکمال ناباوری دیدم یه بوس نسبتاً محکم رو صورتم کردی ...
20 ارديبهشت 1394

به به چه هوایییییی

ناناز مامان یه چند روزیه اومدیم شیراز یه آب وهوایی عوض کنیم  . واقعاً اینجا هوا عالیه بارون نم نم میباره هوا هم خنک خنکه . تو هم حسابی استفاده کردی بعد از بارون یا میریم پارک یا میریم بازار شماهم که از شوق راه رفتن نه تو بغل نه تو کالسکه بند نمیشی وهمش دوست داری با اون پاهای کوچولوت راه بری  حتی امروز توهایپر استار از بغل خسته شدی وخواستی بذاریمت زمین تا گذاشتمت زود زود به طرف کالسکت راه رفتی واز پشت گرفتیشو هولش میدادی به سمت جلو خیلی صحنه بامزه ای بود همه ی اطرافیانمون هم بهت نگاه میکردن وخندشون گرفته بود به کارتو . دوسسسسسست دارم عشقم   ...
18 ارديبهشت 1394
1